جدول جو
جدول جو

معنی حراج کردن - جستجوی لغت در جدول جو

حراج کردن
(رَ تَ)
عرضه کردن رخت و کالا و متاع تا هر کس گران ترخرد بدو فروشند. (ناظم الأطباء). بمزایده گذاردن
لغت نامه دهخدا
حراج کردن
للمزاد
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به عربی
حراج کردن
Auction
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
حراج کردن
vendre aux enchères
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
حراج کردن
オークションする
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
حراج کردن
versteigern
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
حراج کردن
аукціонувати
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
حراج کردن
licytować
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
حراج کردن
拍卖
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به چینی
حراج کردن
leiloar
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
حراج کردن
fare un'asta
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
حراج کردن
subastar
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
حراج کردن
veilen
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
حراج کردن
경매하다
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
حراج کردن
ประมูล
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
حراج کردن
melelang
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
حراج کردن
नीलामी करना
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به هندی
حراج کردن
למכור במכירה פומבית
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به عبری
حراج کردن
نیلام کرنا
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به اردو
حراج کردن
নিলাম করা
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
حراج کردن
kuuza kwa mnada
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
حراج کردن
аукционировать
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به روسی
حراج کردن
açık artırma yapmak
تصویری از حراج کردن
تصویر حراج کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ پُ دَ)
منع کردن. تحریم. حظر. (ترجمان عادل) (دهار) (تاج المصادر بیهقی). ابسال. (تاج المصادر بیهقی). نهی. حجر. احرام. تحریج. بازداشت. بازداشتن. منع: و ما (مسعود) حرمت بزرگ او را، این بقعت بر خود حرام کردیم، جز به زیارت اینجا نیاییم. (تاریخ بیهقی ص 257).
حلال کردم بر خویشتن فراق حرام
حرام کردم بر خویشتن وصال حلال
که در وصال بود انده از نهیب فراق
که در فراق بود شادی از امید وصال.
قطران.
بقصد و عمد چو چیزی حلال دارد دهر
بسوی خویش مر آنرا حرام باید کرد.
ناصرخسرو.
اینت مسکر حرام کرد چو خوک
و آنت گفتا بجوش و پر کن طاس.
ناصرخسرو.
جمله بر خود حرام کرده بدی
هرچه مادون کردگار عظیم.
ناصرخسرو.
جماعتی که نظر را حرام میگویند
نظر حرام بکردند و خون خلق حلال.
سعدی.
که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر
حلال نیست که بر دوستان حرام کنند.
سعدی.
چارپائی برآورد آواز
و آن تلذذ بر او حرام کند.
سعدی.
، حرام کردن پوست، ناپیراستن آن، تلف و تباه کردن چیزی نه برای نتیجه و فائده
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصاد کردن
تصویر حصاد کردن
درو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جنبیدن فرنافتن جنبیدن تکان خوردن، از جایی بجای دیگر رفتن نقل مکان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
بررسی کردن، مطالعه و دقت کردن، محاسبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برات کردن
تصویر برات کردن
حواله کردن براتی بشخصی یا بنگاهی و یا بانکی
فرهنگ لغت هوشیار
استراحت بخشیدن راحت بخشیدن آسایش دادن، تسلی دادن تسکین بخشیدن، مطمئن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ممتد کردن طولانی کردن، چیزی را پهن کردن گستردن، شکنجه کردن بفلکه بستن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن راندن تاراندن بیرون کردن دفع کردن کسی را از کار و شغل خود باز داشتن طرد کردن راندن نفی بلد جء وطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرام کردن
تصویر حرام کردن
ممنوع کردن عملی را تحریم، بیهوده از بین بردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احراز کردن
تصویر احراز کردن
به دست آوردن، دارا شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حساب کردن
تصویر حساب کردن
همارنیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تحریم کردن، حرام دانستن، ضایع کردن، نابود ساختن، نفله کردن، تباه ساختن
فرهنگ واژه مترادف متضاد